این سروده حکیم طوس، حضرت فردوسی رابکرات خوانده وخوانده ام. خوانده ام اما هرگزدرپی آن نبوده ام که آنرا حفظ کنم . دلیلش هم بدلیل آنچه که جمهوری اسلامی، و مذهبی که پایوران این حکومت، وملایان وفقها وعلامه های پیش ازاینها مثل علامه مجلسی درقرون واعصار گذشته برروند فرهنگ وتربیت ومسائل اجتماعی این سامان گذاشته واوج آن دراستقرارحکومت ولایت مطلقه فقیه وجنایات آن تجلی یافته، مثل روز روشن است.
نمیخواهم این سروده را حفظ کنم، تا هرچه بیشترآنرا بخوانم، وازظلم وجوری که درسایه ظهوراین آئین طی صده های گذشته برنیاکان وگذشته گان ما رفته دور نیفتم ، میخواهم بخوانم که تا وقتی زنده ام ونفس میکشم، تقلیل وتعدیلی درنفرتم از این قوم وقبیله وآئین خونخوارشان بوجود نیاید . حتی وصیت خواهم نمود تا بر خلاف آنچه که طی صده های گذشته رایج بوده، آنرا برمزارم بنویسند.
من معتقدم که جدای از سروده های حماسی حکیم ابوالقاسم فردوسی که کلیت آن چون خورشید فروزان میتواند روشنی بخش همه تاریکی های فرهنگی این مرزوبوم باشد، براین اعتقاد نیز هستم که این سروده بطورخاص کلید پویائی وفروزندگی همه چیزاین مرزوبوم بوده و خواهد بود. وبدون کمترین تردید وشبهه ای براین باورم که تا جهان زیر ورو شود، روشنی بخش نه فرهنگ این سرزمین ، که میتواند شمع همیشه فروزان فرهنگ بشریت برکره خاکی باشد. میخوانم واز خود میپرسم که چرا درادواردور ونزدیک، منهای دوران سیاه ملایان، نیاکان مااز چنین نعمت وبرکتی غفلت ورزیده اند که به چنین سرانجامی گرفتارشویم؟؟ میخوانم تا بفهمم روشنفکران ونویسندگان ونخبگان این مرزوبوم تا پیش ازجهنم خمینی ساخته که اکثریت شان دراین سیه روزی ملی بفراخوروضعیت وتفکرشان نقش آفرین وثنای خمینی بودندف چقدربا سروده های حکیم طوس آشنائی داشته وآنرا می شناختند؟؟؟ میخوانم تا دادخواست تاریخی خود ونسل سوخته وویرانیهای وارد شده برمیهنم رابراساس آن برعلیه همه روشنفکران همراه خمینی وهم آوا با اسلام ناب سیاسی محمدی را بنویسم وبه محکمه تاریخ تقدیم نمایم. میخوانم تا هربیشترادراک نمایم که روشنفکران ما، نه روشنفکر، که مشتی سیه اندیش و ایران بربا د ده بوده اند.
این سروده که آنرا کلید تمامی قفلهای خورده شده بر فرهنگ وتمدن سرزمینم طی 14 قرن پیش میدانم را روی مانیتور کامپیوترکهنه وقدیمی ام گذاشته ام تا هروقت سیستم را روشن میکنم ، بجای گفتن هرکلامی، شروع کارم با کلام جاودانه حکیم طوس باشد تاهرچه بیشتربراین حقیقت پی ببرم که پیشینیان ما از دربارهای گوناگون وسلسله های مختلف گرفته تا مسئولان حکومتی چقدر بی مسئولیت وغافل بوده اند!!! چگونه میتوان پذیرفت که مردم عوام رامسئول غافل ماندن ازرهنمودهای این سخنورپارسی گوی وبی همتا برشمرد؟؟؟!!
غفلت وعقب ماندگی، واسارت دردایره یک فرهنگ وارداتی و سراسرخرافی ، آنهم درپناه شمشیر وگردن زدن وازکشته ها پشته ساختن که بعد از14 قرن نتیجه آن در واپسین سالهای قرن بیستم باید گریبان نسل من و چهارنسل دیگررا بگیرد وهزینه ای به درازای تلف شدن جوانی بی بازگشت ونتایجی مخرب وبنیان کن را بر این سرزمین تحمیل نماید.
میخواهم همواره با خواندن این سروده حکیم خردمند طوس بیاد بیاورم وبیاد داشته باشم که:
به یزدان که گرما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعنوان نسل سوخته میخواهم بیاد داشته باشم، وهیچگاه تا زنده هستم ونفس میکشم ازیاد نبرم که بدلیل غفلت پدران ونیاکانمان ، وگرفتار آمدن نسل اندرنسل درچنبره مشتی اراجیف وخرافات، واسارات درفرهنگ وشخصیت سازیهای دروغیینی چون علی و حسین وحسن وتقی ونقی و... چه برسرگذشتگان ما آمده وهم اکنون نیزبعد از14 قرن اسارت ، نزدیک به سی ودوسال است که نسل سوخته من وحداقل سه یا چهارنسل بعد ازمن وتو و او درحال سوختن درآتش حماقت حکومتی فاسد ودزد وغارتگر وجنایتکارباشد که حاصل غفلت تاریخی وپذیرفتن فرهنگ وارداتی و جنایت پیشه ای بنام اسلام، ومحصول فاسدتری بانام اسلام شیعی بوده است.
آری ، نمیخواهم سروده حکیم عالیقدررا حفظ کنم تا مجبور باشم هرروز وهردفعه که پای سیستم می نشینم آنرا بخوانم وتکرار نمایم که::
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.
آرش – صبحی ایران --- تهران مهرماه 89
در این خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ خرد را فکندیم این سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم برون سر از این بار ننگ آوریم
بیائید بعنوان یک ایرانی گفتار و سروده های سخنوران بزرگ کشورمان ، بویژه سروده های حکیم طوس و درکنار حضرتشان رباعیات حضرت عمرخیام وغزلیات حضرت حافظ وسعدی و مولانا و خاقانی و ناصرخسرو ودیگرستارگان تابناک فرهنگ این مرزوبوم را جایگزین فرهنگی بنمائیم که بیش از 1400 سال است تسمه از گرده یک مملکت کشیده ودرنهایت هم هیچ ارمغانی بجز سیاهی و تباهی وقهقرا نداشته ، وهم اکنون هم بوی تعفن این گندابه تاریخی که تعلق به آنسوی تاریخ بشری دارد عالمگیرشده رابدور بیندازیم وفلک را سقف بشکافیم و دنیائی نو دراندازیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر